سپاه غمزه ات گر با چنین اورنگ می آید
قبــــای ناز بر دور نگاهت ، تنگ می آید
گرفتارم به رمز شوخیی چشم سیه مستی
که بر دست تغــافل ساغر نیرنگ می آید
مرا حاصل نشد جز حرف وهم از ساز این محفل
صدای شیخ ما از کـوچه های بنگ می آید
اسیر اضطراب شوقم و ای ضعف تدبیری
که از خود رفتنم باری بدوش رنگ می آید
دلم بر ســــادگی های تو ای آیینه می سوزد
ز سقف سیــــــــنه این آشنایان سنگ می آید
نمیدانم چســـــــــان حق محبت را ادا سازم
به تعظیم شما پای کـــــــــلامم لنگ می آید
گرفتار طلســــــم کثرتم از شوخیی حسنش
به چشمم جلـــوه یکتائیش صد رنگ می آید
زمین و آسمان در حســــرت دیدار می نالد
به هرچه گـــوش بنهادم همین آهنگ می آید
در آن محفل که عرض مطلب نایاب می پرسند
طلب گل می کند تاخیر و عذر لنگ می آید
تب و تاب خرد شایسته نقد جنـــــــونم نیست
به پیش عشقم از اظهــار دانش ننگ می آید
---------------
احمد دانش دانش